اشارات روانشناختي در اشعار مولانا

126

اشارات روانشناختي در اشعار مولانا


نويسنده: سيد آرش تقوي

کارشناس ارشد روانشناسي باليني

کاشکي هستي زباني داشتي

تا زهستان، پرده بر ميداشتي


سرانجام در ميان آن هزاران افق ديده شده و نشده نبوغ و شهود انساني، چشمان جلوداران فرهنگي جهان در سازمان ملل (يونسکو)، بر آن بلخي فرا زماني افتاد، شايد که غبار چهره ي ما هم بر رفته گردد و آنچه را که خود داريم از بيگانه طلب نکنيم، آري به بهانه توجه جامعه جهاني به مولانا درنامگذاري سال 2007 به نام سال ملاي رومي توسط يونسکو و عنايت جامعه شهري ايران به او از طريق تاسيس دو بوستان به نام هاي مولانا و شمس در تهران، ما نيز بر آن شديم تا در وادي انسان شناسي و درمان که سيطره اصلي ميدان تفکر و عمل فصلنامه ي بهداشت روان است، گذري داشته باشيم به بعضي از اشارات او در مثنوي در باب آنچه که امروز در روانپزشکي و روانشناسي با عنوان علامت شناسي (1) از آن ياد مي کنيم.

انجمن مولوي شناسي دانشگاه دولتي مسکو، تا امروز 68 تخصص را در تشخيص هاي دقيق و کارشناسانه براي مولاي بلخ قايل شده است. از تخصص هاي عرفاني و مذهبي گرفته که با توجه به تحصيلات ديني مولوي، از وي بعيد و دور نيست، تا تخصص در علامت شناسي گروههاي مختلف درماني.


دل من راي تو دارد، سر سوداي تو دارد

رخ زرد شکرينم، سر صفراي تو دارد


از حالات سودايي و شيدايي در سر و روان را اشاره مي کند تا شباهت بين رخ زرد شده از مشکل کبد و صفرا با زردي شکر سوخته و نبات شده.

در سال 1880 ميلادي در سرشماري آمريکا به 7 نوع بيماري رواني اشاره شد که يکي از آنها اشتغال فکري فرد به يک ذهنيت ثابت بود و از آن به شيدايي انحصاري ياد کردند. به نظر مي رسد مولانا در قضيه عشق به حضرت حق، داراي نوعي حالت شيدايي انحصاري (2) بوده است. آن شيدايي که پرده درصد عاقل مي شود.


آزمودم عقل دورانديش را

بعد از اين ديوانه سازم خويش را


و در راه استحقاق درگاهش، تا مرز جنون ميرود.


گفت که ديوانه نه اي، لايق اين خانه نه اي

رفتم و ديوانه شدم، سلسله بندنده شدم


مولانا در جايي، اسباب دريافت نداي درون و آتش عشق را ، بي هوشي مي داند. ارنست هيلگارد ( از دانشمندان برجسته روانشناسي) هم در کتاب " مقدمه روانشناسي" خود، در بحث مربوط به جلوه هاي دگرگونه آگاهي (4) و در تشريح حالات هيپنوز، از تجربه خلسه (5) نام مي برد. خلسه البته نا آگهي نيست بلکه ( با توجه به افزايش فرکانس امواج مغزي در جريان هيپنوز عميق و رسيدن گاهگاهي آن به 40 مگاهرتز) حالات خاصي از تجربه آگاهانه است که براي دريافت اين نوع خاص آگاهي، بايد به اين حد از هوش و هوشياري رسيد.


محرم اين هوش، جز بيهوش نيست

مر زبان را مشتري، جز گوش نيست


مولوي در باب نياز به بيان اسرار و محتواي ناخودآگاه، که شبيه آنرا در جريان تداعي معاني روانکاوي مي بينيم مي گويد:


اي کمينه بخششت ملک جهان

من چه گويم چون تو ميداني نهان


ليک گفتي گرچه ميدانم سرت

زود هم پيدا کنش بر ظاهرت


و اگر رابطه و اعتماد و اتحاد درماني ايجاد شد و فضاي درمان، فضاي امن حرمت و محروميت شد هم چنان که درمانگر، خطابه معنوي خود را براي مراجعش بخواند:


مطرب مهتاب رو، آنچه شنيدي بگو

ما همگان محرميم، آنچه شنيدي بگو


آنگاه رابطه مبتني بر اعتماد و اطمينان ( راپورت(6)) به عنوان مولفه ضروري هرگونه از رواندرماني، ايجاد مي گردد. فرد با تداعي آزار و احساس محروميت که هر نوع قفلي را در روان مي گشايد، با خود و با لبانش جفت مي شود:


با لب دمساز خود گر جفتمي

همچو ني، من گفتني ها گفتمي


يا وقتي کنيزک بيمار، داستان اول، لب به تداعي آزاد مي گشايد، در حريم امن و راز داري 7 حکيم، رازگشايي مي کند:


با حکيم او رازها ميگفت فاش

از مقام و خواجگان و شهر تاش


جالب اينجاست که مولوي هم، همچون استانداردهاي امروزين بسياري از مراکز تعليم رواندرمانگر در جهان، به نوعي بر سلامت و تعادل عاطفي درمانگر به عنوان يکي از محارم اسرار افراد مراجعه کننده تاکيد داشته و اعتقاد دارد که اولاً هر کسي نمي تواند رواندرمانگر شود و الا ديگر کسي، روان دردمند(8) نمي شد و خاري غمزا در روح و روان مردمان باقي نمي ماند:


خار دل را گر بديدي هر خسي

کي غمان را دست بودي بر کسي


يا در جاي ديگر در باب شايسته بودن براي انجام کار مي فرمايد:


بر سماء راست، هر تن چيز نيست

طعمه ي هر مرغکي انجير نيست


و ثانيا بر اهميت سلامت روان، و بغرنج بودن رنج روح پا مي فشارد:


ديد از زاريش کو زار دل است

تن خوش است و او گرفتار دل است


عاشقي پيداست از زاري دل

نيست بيماري چو بيماري دل


و واي به روزي که درمانگر از استاندارد اصلي درمان ابن سينايي که " الدواء عندنا و الشفاء عند الله" است خارج شود:


چون خدا خواهد نگفتند از بطر

پس خدا بنمودشان عجز بشر


و آنگاه عجز بشر فرا مي رسد:


هر چه کردند از علاج و از دوا

گشت رنج افزون و حاجت ناروا


شربت و ادويه و اسباب او

از طبيبان ريخت يکسر آبرو


و چه بسا که درمان و درمانگر بجاي درمان، خودش ايجاد مشکل کند. آن چه که ما امروز آنرا مشکلات درمانزا (9) مي دانيم:


گفت هر دارو که ايشان کرده اند

آن عمارت نيست، ويران کرده اند


مي بينيم که درمان نکرده اند، بلکه ويران کرده اند. چرا که عوامل دروني را در نظر نگرفته اند. آنچه که بنام اختلالات بدني شکل مي شناسيم که سراسر، مشکل روان و درون است که خود را در قالب تن و برون نشان مي دهد و لذا آن را بدني شکل(10) مي ناميم:


ديد از زاريش کو زار دل است

تن خوش است و او گرفتار دل است


بيخبر بودند از سر درون

استعيذالله مما يسترون


و اين علامت جسماني، دودي است که از آن به هيزم دروني، که همان کشمکش هاي پويا (11) و اضطراب هاي دروني فرد است، پي مي بريم . درک اين دود، نشانه دستيابي به هسته اصلي علامت (12)، يا هيزم درون، مي باشد.


رنجش از صفرا و از سودا نبود

بوي هر هيزم پديد آيد ز دود


اما درماني که اصولي و درست باشد بر پايه نيازهاي درماني مراجع پيش مي رود. شايد لازم باشد که در ابتدا هميشه کار را با نوعي عشق وافر براي کمک رساني به مراجع، نوعي جنبه تکميلي دادن به درمان، شروع کرد تا درمانگر هم مشتاق حال خوب مراجع باشد، تا جايي که هر دو با احساس بهتري جلسه را ترک کنند.


آن يکي تشنه، وان ديگر چو آب

و آن يکي مخمور، وان ديگر شراب


مولوي در باب معاينه بيمار داري يک روش شناسي نسبتا ساختار يافته است.

ابتدا معاينه جسمي(13).


ابتدا روي و نبض و قاروره بديد

هم علاماتش، هم اسبابش شنيد


در مصرع دوم به اولين عامل مورد توجه در تشخيص گذاري که همان مشکل اصلي(14)، از نگاه بيمار است ، اشاره مي کند، چرا که از او (15) مي شنود و هنوز وارد محوطه مشاهده نشده است.


خانه خالي کرد شاه و شد برون

تا بپرسد از کنيزک او فسون


خانه خالي ماند و يک ديار، نه

جز طبيب و جز همان بيمار، نه


و سپس اشاره به عوامل فرهنگي دخيل در درمان، نوعي نگاه نظام مند به مصاحبه از ديدگاه مولانا.


نرم نرمک گفت شهر تو کجاست

که علاج اهل هر شهري جداست.


و سپس توجه به علايم بدني بيمار در طي مصاحبه


سوي قصه گفتنش ميداشت گوش

سوي نبض و جستنش ميداشت هوش


و آن عاطفه اي ( جلوه ظاهري هيجان) که متناسب با خلق ( احساس پايدار دروني) باشد، شاه معناي اسرار مگوي مراجع است.


تا که نبض از نام که گردد جهان

او بود مقصود جانش در جهان


گاهي به نظر مي رسد مولوي چون ابن باجه و ابن العربي و يا حتي مانند ساختارگراهاي تيچنري به شدت ذهن گرا (16) بوده است. و يا حتي بالاتر از آن، نوعي اومانيست الهي، که فقط او را بالاتر و قادر بر خود مي داند.

به قول شاعري ديگر:


که يکي هست و نيست جز او

وحده لا اله الا هو


مولوي شدت ذهن گرايي و اومانيست الهي بودن خود را در دو بيت پشت سر همان بيان مي کند


باده در جوشش گداي جوش ماست

چرخ در گردش اسير هوش ماست


باده از ما مست شد، ني ما از او

قالب از ما هست شد ني ما از او


يا وقتي به صراحت جمله معروف جيم ران (17) ( از متفکرين مشهور در حوزه موفقيت) را بيان مي کند که " همه چيز انسان، به نگرش او بستگي دارد(18)".

مولانا مي گويد:


اي برادر تو همه انديشه اي

مابقي را استخوان و ريشه اي


گر بود انديشه ات گل، گلشني

ور بود خاري، تو هيمه گلخني


گاهي امروز ديده مي شود که در رويکرد هاي جديد روان درماني، حرکت از تمرکز بر روي شناخت و تغيير باورهاي مراجع به سوي تغيير وضعيت هيجاني فرد ديده مي شود. بطور مثال حرکت از سوي روانکاوي و شناخت رفتار درماني را به سوي درمان هاي پويشي هيجان محوري مثل روان درماني تجربي پويشي کوتاه مدت(19) ديد که خانم دايانافوشا در سال 2003 معرفي کرد. مولانا در يک کلام، تغيير شناخت به سوي هيجان را رکن اصلي اتصال به راه حق و زندگي مي داند.


فهم اگر داريد جان را ره دهيد

بعد از آن از شوق پا در ره نهيد


در مصاحبه بخش مهمي بنام تاريخچه بيماري وجود دارد که قبل از معاينه وضعيت رواني قرار دارد. ابتدا مصاحبه، سپس معاينه که البته در معاينه وضعيت رواني، مشاهده که در ساير درمان ها هم جزء مهم تشخيص گذاري است به تنهايي وجود دارد. مولانا در داستان اول مي فرمايد:


قصه رنجور و رنجوري بخواند

بعدا از آن در پيش رنجورش نشاند


قصه خواني در اين بيت همان مصاحبه، بخصوص با افراد مهم زندگي (20) است. و در پيش رنجور نشستن همان مشاهده و معاينه است.

و جالب اينجاست که آگاهي از علت مشکل مراجع، درمانگر را مستقيما به سوي درمان رهنمون مي کند.


چون ز رنجور آن حکيم، اين راز يافت

اصل آن درد و بلا را بازيافت


فريتزپرلز، باني رواني درماني گشتالت، به مراجع دستور مي داد، آري دستور مي داد تا فرد هر آنچه را که نمي توانسته در جاي ديگر بگويد، در مقابل عده زيادي بگويد، در حدي که محل اجراي اين تکنيک را صندلي داغ (21) مي ناميد.


گفت مکشوف و برهنه، بي غلول

بازگو، رنجم مده، اي بوالفضول


پرده بردار و برهنه گو که من

مي نگنجم با صنم در پيرهن


حتي بطور بسيار واضح و بدون هيچ تفسيري مي توان تست تداعي کلمات يونگ (22) را در دفتر اول مثنوي ديد.


آن حکيم خارچين، استاد بود

دست ميزد، جابجا مي آزمود


ز آن کنيزک بر طريق داستان

باز ميپرسيد حال دوستان


دوستان شهر او را بر شمرد

بعد از آن شهر دگر را نام برد


نام شهري گفت، و ز آن هم گذشت

رنگ روي و نبض او، ديگر نگشت


شهر شهر و خانه خانه، قصه کرد

ني رگش جنبيد و ، ني رخ گشت زرد


در پايان مي توان گفت که آنچه مي توان از اشعار مولانا در باب درمان کشف کرد، پاياني ندارد. شايد در وقتي ديگر اين مهم فرهنگي و علمي به ثمر برسد.


حال شاه و ميهمان برگو تمام

ز آن که پاياني ندارد اين کلام


در نيايد حال پخته هيچ خام

پس سخن کوتاه بايد، والسلام


پي نوشت ها :

 


1- Semiology

2- Mania

3- Monomania

4- Altered States Of Conscoiusness

5- Trance

6- Rapport

7- Confindentiality

8- Psychopath

9-Iatrogenic

10- Somatoform

11- Dynamic Conflicts

12- Symptomatic Main Core

13- Physical Exam

14- Chief Complain

15- Authority

16- Mentallist

17-Jim Rohn

18- Attitude Is Everything

19- A.e.d.p=Accelerated Experiencial-Dynamic Therapy

20- Significant Others

21- Hot Seat

22- Jung's Word Association Test

 


منبع: بهداشت روان، شماره 27


 


 


 

رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب