71

دهقان پیر، با ناله می‌گفت: ارباب! آخر درد من یکی دو تا نیست


با وجود این همه بدبختی، نمی‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده


و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟! دخترم همه چیز را دو تا می‌بیند.


ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار می‌کنی!


مگر کور هستی، نمی‌بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!



دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم … اما … چیزی که هست،


دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌ها را «دوتا» می‌بیند



… ولی دختر من، این همه بدبختی را … !

پست های اخیر از مهدی :
 امشب
مهدی 1393.06.21
 طنز
مهدی 1393.06.21
رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب