بوی باران

71



زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن

گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بد‌بینی خود را شکسـت

من مـیـــان جســـم‌ها جــان دیـــده‌ام

درد را افکنـــده درمـان دیـــده‌ام

دیــــده‌ام بــر شـــاخه‌ها احـســـاسـ‌ـها

می‌تپــد دل در شمیــــم یاسها

زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست

زندگی باغ تماشـــای خداســت

گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود

می‌تواند زشــت هم زیبا شــود

حال من، در شهر احسـاسم گم است

حال من، عشق تمام مردم است!

زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا

صبـــح‌هـا، لبـخند‌هـا، آوازهـــا

ای خــــطوط چهــــره‌ات قـــــــرآن من

ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی‌شـود

مثنوی‌هایـم همــه نو می‌شـود

حرفـهایـم مــــرده را جــــان می‌دهــد

واژه‌هایـم بوی بـاران می‌دهـــد
پست های اخیر از darya :
رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب