با سلام به همه دوستان خیلی بده یه رزیدنت واست گربه برقصونه و خودشو بگیره واقعا بده!و از اون بد تر کشیک اورژانسه وایییییییی خدا خوب بریم سر اصل داستان.. در عرض نیمساعت دوازده مریض جدید پرونده به دست وارد اورژانس میشوند و همهشان ویزیت داخلی دارند...مثل فرفره ویزیت می کنی ( امیدوارم دوستان درک کنند)،شرح حال میگیری،علایم حیاتی میگیری ولی این جماعت عظیم تمامی ندارند...رزیدنت پیدایش میشود و میگوید شرححالها کجاست،برویم بالای سر مریضها...میگویم: هنوز تمام نشده است...میگوید:پس اینجا چه کار میکردی؟...میگویم:داشتم میرقصیدم!!...میگوید:انگار کشیک اضافه میخواهی...میگویم:دکتر،من سه روز،سه روز کشیک میدهم،یک کشیک هم رویش...چیزی نمیگوید و میرود سمت استیشن و سرش را با پروندهها گرم میکند،ناگهان داد میزند برای آن مریض سوند هم بگذار...میروم سراغ مریضها...یادم هست که در مدت یک ساعت هم 16 شرح حال نوشتم،هم برای دو مریض ان.جی گذاشتم و شستشو دادم و یک مریض ادم ریه را منیج کردم که سه تا مریض جدید آمدند که یکیشان دی.کی.ای بود...به همراه آن مریض هم گفتم برود سوند بخرد...تا کارهای این سه تا مریض را انجام دهم،رزیدنت دو بار گفت،آن سوند چی شد؟ و من هم مدام میگفتم:هنوز نخریده است...حرصم گرفته بود،نشسته بود و پرونده مریضهایی که دیده بودم و شرح حال نوشته بودم را باز میکرد و از روی شرححال من،مینوشت و در پرونده میگذاشت،بدون اینکه مریض را ببیند...باز هم داد زد،چقدر معطل میکنی،زود باش،باید بروم آیسییو و مشاوره دارم...دیگه خون به مغزم نرسید،من که فرزترین انترن بودم را میگفت (البته این مستنده برگش که دکتر موسوی داده هست که از من تقدیر کرده )معطل میکنم...جلوی همه سرش داد زدم و گفتم:دکتر،باید یک سوال چهارجوابی روی دیوار اورژانس بنویسند و بگویند نقش شما توی اورژانس چیست؟...همه خندیدند و او یخ کرد...به رویش نیاورد و گفت:سوند مریض را گذاشتی؟...من هم که دیگر آب از سرم گذشته بود،گفتم:سوند نخریده ،خودکار بکنم توش؟...فردا صبح،در اتاق رئیس بخش بودم و از خودم دفاع میکردم و زیرآب رزیدنت را میزدم... بهمین راحتی فقط یادتون باشه جلوی همچین آدما کم نیارید و یادتون باشه اتاق استراحت همش مخصوص انترنه بعدش میشه رزیدنت!! از اساتید خواهش میشود خاطرات خودتون رو در دوران کارآموزی مطرح کنن با تشکر