مصاحبه با بنده

94

printlogo

کد خبر: 38479تاریخ: 1393/8/27 00:00
گپی با زهرا افکاری، عضو جوان بنیاد ملی نخبگان درباره هوش معنوی
توازن زیبای دوست داشتن و دوست داشته شدن

حسن فرامرزی


زهرا افکاری، ۲۲ ساله، عضو بنیاد ملی نخبگان، کار‌شناس مشاوره و روان‌شناسی است و دوره Narretive Therapy یا داستان درمانی را گذرانده است. مقاله ISI او با عنوان «رابطه تصور از خدا، نگرش مثبت به مرگ و راهبردهای مقابله با استرس در بین دانشجویان علوم و تحقیقات» در ژورنال «Poublic Helth psychology» منتشر شده است. مقاله دیگر او «رابطه هوش معنوی و راهبرد مقابله با استرس» امسال در کنفرانس ملی پژوهش‌های نوین علوم انسانی ارائه شد. گفت و گوی ما با این پژوهشگر جوان به بررسی موضوع هوش معنوی و معنادرمانی می‌پردازد.


یک سری از اصطلاحات روان‌شناسی، امروز در میان مردم فراگیر شده است، در حالی که چند دهه پیش در کتاب‌های روان‌شناسی باید دنبالشان می‌گشتید. مثل آی کیو، ‌ای کیو یا هوش هیجانی، خودآگاه، ناخودآگاه، استرس، افسردگی و نظایر آن. اما این اصطلاح هوش معنوی به نظر می‌رسد هنوز وارد فرهنگ عمومی ما نشده است.
امروز در روان‌شناسی دنیا تقسیم بندی‌های متعددی از هوش وجود دارد که «آی کیو» و ‌«ای‌کیو» صرفا دو نمونه از این تقسیم بندی‌هاست. شما می‌توانید هوش بدن، هوش موسیقایی و نظایر آن را هم به این فهرست اضافه کنید. اما هوش معنوی یا Spiritual Intelligence زمان زیادی نیست که در دنیا مطرح شده است، اما هر چقدر که زمان می‌گذرد مقالات و پژوهش‌ها در این زمینه بیشتر می‌شود.
هوش معنوی را اولین بار چه کسی در روان‌شناسی مطرح کرد؟
بحث هوش معنوی و معنا درمانی با ویکتور امیل فرانکل، روان‌شناس اتریشی آغاز می‌شود و بعد‌ها رولو می‌، روان‌شناس آمریکایی دیدگاه‌ها و پژوهش‌های فرانکل را بسط می‌دهد. البته اروین یالوم، روانپزشک آمریکایی هم تحقیقات فوق العاده خوبی درباره معنویت و مرگ انجام داده است.
ما اگر نقطه آغاز و طلیعه روان‌شناسی مدرن را از فروید بدانیم، چرا دهه‌ها بعد از فروید، این گرایش در روان‌شناسی پیدا می‌شود که می‌توان به معنادرمانی یا درمان مبتنی بر معنویت رسید؟
فروید بیشتر روی ناخودآگاه کار کرد. البته پاسخ پرسش شما نیاز به مطالعات تاریخی و جامعه‌شناختی دارد اما آنچه الان به ذهنم می‌رسد در این ۱۰۰ سال اخیر ما با رشد نامتوازنی در زندگی مدرن و ماشینی مواجه بودیم و حالا آرام آرام عوارض روانی و ذهنی این نوع زندگی آشکار شده و بهداشت روانی آدم‌ها با شیوع انواع استرس‌ و اضطراب‌ به خطر افتاده است. آدم‌ها فهمیده‌اند که نیاز و گرایش به معنویت در آن‌ها عمیق‌تر از آن است که بشود پس‌اش زد.
نمی‌شود درباره همه مولفه‌ها یا نشانه‌های هوش معنوی در این مجال بحث کرد اما خوشحال می‌شوم به چند نمونه اشارات کوتاهی داشته باشید.
من چندی پیش ۱۶ مولفه دخیل در معنویت را استخراج کردم که البته حرف‌های تازه‌ای نیست اما یادآوری هر روزه این‌ها و تلاش برای پیاده کردنشان در ذهن و روح، می‌تواند ما را به آن آرامش درونی برساند.
اولین نکته مهم این است که اگر من «فضیلت‌های فراروی زندگی‌ام» را تشخیص دهم، آن وقت تحمل رنج‌ها، مشکلات و چالش‌ها بر من آسان می‌شود. تشخیص فضیلت‌ها در روابط بین فردی من اثر می‌گذارد. به فرض وقتی من ارزش فضیلت گذشت را بدانم می‌آموزم متواضع باشم. دومین مولفه‌ای که با خودآگاهی نسبت دارد، «کرامت» است. خودآگاهی و معرفت بالا، کرامت را در آدم بالا می‌برد. از طرف دیگر به هر میزان که به کرامت اهمیت بدهیم باعث خودشکوفایی بیشتر می‌شود.
مولفه بعدی این است که من عمیقا «حضور خدا» را درک کنم. اگر من به این درک برسم که خداوند هر لحظه کنار من است، پشتیبان و یاور من است، آرامش بیشتری در زندگی تجربه می‌کنم. عامل مهم دیگر حس «قدردانی» است. الان چند وقتی است در روان‌شناسی غرب روی این مفهوم کار می‌کنند و به یک معنا می‌شود گفت شاخه‌ای از روان‌شناسی شده است با عنوان «روان‌شناسی قدردانی». اهمیتش هم به خاطر تأثیرات بسیار مثبت فرهنگی و اجتماعی است. شاید کمتر مؤلفه‌ای مثل قدردانی بتواند آدم‌ها را به هم نزدیک‌تر کند تا آن‌ها بتوانند پیوندهای عمیق‌تری را تجربه کنند.
«صراحت» یکی دیگر از نشانه‌های هوش معنوی است. کسی که هوش معنوی بالایی را تجربه می‌کند براحتی می‌تواند در برابر درخواست‌های ناهنجار نه بگوید بدون آنکه خجالت بکشد یا ترس از طرد شدن داشته باشد. بیشتر کسانی که دچار افسردگی می‌شوند دلیل‌اش این است که صراحت را از خودشان گرفته‌اند. نمی‌خواهند صراحتا با آن مسأله درونی یا بیرونی مواجه شوند، بنابراین در درون دچار آشفتگی می‌شوند.
امروز روان‌شناسان به ما می‌گویند بخش قابل توجهی از آی کیو، ارثی است، البته محیط و فضا هم تأثیر می‌گذارد. این قاعده درباره هوش معنوی هم صدق می‌کند؟
وجوه زیادی از هوش معنوی می‌تواند اکتسابی باشد. یعنی آن چیزی که ما از خدا می‌خواهیم شرح صدر و گشایش معنوی را به ما بدهد. ما ابعاد آسمانی نامحدودی داریم. هر فرد به میزانی که ظرف دریافت و درک معانی را در خودش بزرگ‌تر می‌گیرد قوت معنوی‌اش هم بالا‌تر می‌رود.
یک جایی مولانا می‌گوید: آدم‌ها می‌روند نجوم می‌خوانند، طب می‌خوانند، از علمی به علم دیگر می‌پرند ولی ته دلشان راضی نیستند. انگار که دلشان با خواندن این علوم آرام نمی‌گیرد. بعد می‌گوید آخر معشوق را دل آرام می‌گویند چون دل با او آرام می‌گیرد.
دقیقا! هوش معنوی این است که من امور حقیقی زندگی را از امور فرعی تمییز دهم و بتوانم استعداد‌هایم را صرف امور حقیقی کنم. این حدیث زیبا از زبان معصومین (ع) ما نقل شده است که: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی / خدایا حقیقت امور، موجودات و اشیا را آن گونه که هستند به من نشان بده»، به عبارت دیگر ما خیلی وقت‌ها به خاطر ذهنیت‌ها، پیش داوری‌ها و ظن و گمان‌هایی که داریم، امور را آنچنان که هست، نمی‌بینیم و گمان‌های خودمان را به امور و اشیا تسری می‌دهیم. همچنان که شما اشاره کردید بسیاری از ما ممکن است به بهترین مدرک‌های دانشگاهی دسترسی داشته باشیم و به مناصب بالای علمی هم برسیم و استادان نامداری هم شویم اما آن حفره‌ها در درون ما حل نشود. یعنی من جوان که به تحصیلات دانشگاهی گرایش دارم باید به این فکر کنم به واسطه این درس چیزی بر من افزوده خواهد شد؟ بسیاری از ما درس می‌خوانیم تا مثلا در حقوق و مزایای قرارداد کاریمان تأثیر مثبت داشته باشد ولی این سقف کوتاه است یعنی ما بیشتر چشممان به تغییرات ظاهری و بیرونی است. به این فکر می‌کنم که من به واسطه آن ادامه تحصیل یا داشتن آن شغل می‌توانم از مواهب بهتر و بیشتر دنیای بیرون برخوردار باشم. برای آرامش فکرمان هزینه می‌کنیم و مدیتیشن و کلاس یوگا می‌رویم، اما نمی‌بینیم همین دعا‌ها در فرهنگ بومی خودمان چقدر آرامبخش و تسکین دهنده است و به رایگان هم در اختیار ما قرار گرفته و می‌توانند ما را به آرامش برسانند.
چطور می‌شود در معرض این نسیم‌ها قرار گرفت؟
ما به سکوت نیاز داریم. ارزش سکوت را از یاد برده‌ایم. اینکه آوای خداوند در هستی وجود دارد، شکی نیست اما شما زمانی می‌توانید این صدا را بشنوید که درونتان پر از صداهای جور واجور نباشد. یعنی شما وقتی می‌توانید لحظه‌ای که در خانه‌تان نشسته‌اید صدای بیرون را که مثلا صدای یک عروسی است بشنوید که در خانه خودتان سکوت برقرار باشد اما وقتی خانه خودتان به اندازه کافی پر از همهمه و سر و صدا باشد شما صدای آن عروسی را نخواهید شنید.
البته مناسک مذهبی، ظرفیت‌های بسیار خوبی برای رساندن ما به این سکوت معنوی دارند به شرط اینکه ما با حضور قلب به آن مناسک وارد شویم. یعنی تلاش کنیم آن لحظاتی که نماز می‌خوانیم بیرون از فضای آن نماز قرار نگیریم. مدام به خودمان یادآوری نکنیم که ببین! من دارم نماز می‌خوانم! انگار که مثلا به واسطه آن نماز، منتی سر خدا می‌گذاریم. یا وقتی روزه می‌گیریم بیرون از فضای روزه‌ای که گرفته‌ایم نباشیم که مدام بگوییم ببین من روزه گرفته‌ام! یا وقتی می‌بخشیم و انفاق می‌کنیم بیرون از آن بخشش و انفاق نایستیم بلکه تا می‌توانیم در آن نماز یا روزه یا انفاق حل شویم، جزیی از آن نماز یا روزه یا انفاق باشیم، در آن صورت واقعا آن آرامش حقیقی را تجربه خواهیم کرد.
جبران خلیل جبران در کتاب «پیامبر و دیوانه» درباره داد و دهش آدم‌ها و رابطه این دهش با ذهنیت و شخصیت تحلیل جالبی دارد. می‌گوید آدم‌ها در داد و دهش سه دسته‌اند؛ آن‌ها که می‌بخشند و از این بخشش درد می‌کشند که نازل‌ترین مرتبه بخشش و دهش است. کسانی که می‌بخشند و از این بخشش به شادی می‌رسند که در میانه قرار دارند. کسانی هم هستند که آن داد و دهش، بخشی از وجودشان شده، مثل عطر که بخشی از وجود یک گل است.
بله، خیلی از اعمال روزمره ما با تکبر و منت همراه است. پس ممکن است به واسطه آن عمل نه تنها به خدا نزدیک نشویم بلکه دور‌تر هم بایستیم چون در واقع ما روی آن لوح، کبر درونی خودمان را کشیده‌ایم، نه عبادت حقیقی را. ما خیلی وقت‌ها واقعا از ظرفیت دعا خوب استفاده نمی‌کنیم یعنی باز در‌‌ همان دام طلبکاری می‌افتیم و فقط از خدا می‌خواهیم اما مثلا نمی‌گوییم چه چیزی به خدا می‌خواهیم بدهیم. درست است خدا بی‌نیاز است اما انصاف این است که مثلا یک بار هم به خدا بگوییم خدایا چه کنم تو از من راضی باشی؟ اینجاست که رابطه مهرآمیز می‌شود و از آن شکل طلبکاری صرف بیرون می‌آید. خدایا من می‌خواهم از اعماق وجودم ارزش نعمت‌هایی که به من داده‌ای اما من آن‌ها را نادیده می‌انگارم بدانم. یاری‌ام کن چشم‌ام به روی نعمت‌هایت بسته نشود و آن نعمت‌ها را ببینم و به شمار آورم. یکی از چیزهایی که واقعا حال آدم‌ها را خوب می‌کند شکر کردن است. واقعا چقدر و چند بار از خدا خواسته‌ایم این حالت شکر و سپاس را در قلب ما قرار دهد؟
شکل ذهن و روان برخی‌ها امروز یک کلاف سردرگم و گره کور بزرگ است. اگر به صورت مجسم حرف بزنیم، فکر می‌کنم اگر آن جمجمه شکافته شود می‌بینیم یک کلاف زیر آن پوست وجود دارد که نه تنها نمی‌تواند درست فرمان بدهد بلکه دستی می‌خواهد که اول گره‌های خودش را باز کند و بتکاند. راه عملی باز کردن این گره‌ها چیست؟
ما امروز زیر بمباران انواع استرس‌ هستیم و این هجوم استرس‌ها و افکار منفی، حس شادکامی را در ما از بین می‌برد، اما چاره چیست؟ حکمت ۱۴۶ نهج‌البلاغه می‌گوید: «ادفعوا امواج البلاء بالدعا.» یعنی امواج بلا و مشقت‌ها را با دعا می‌شود دفع کرد. کسی که می‌خواهد شادکام باشد و آن گره‌هایی که شما گفتید بر روان‌اش نیفتد اول از همه باید ببیند اصلا از هستی چه می‌خواهد. یعنی اول مسأله معنای زندگی برایش حل شود. ویکتور فرانکل می‌گوید: ما در زندگی یک مثلث داریم؛ مثلث عشق، رنج و معنویت. زمانی که من معنا را به دست آورده باشم، آن دو ضلع دیگر یعنی معنویت و پذیرش رنج را هم می‌توانم داشته باشم. این معنا هم از طریق خودآگاهی یا‌‌ همان self awareness به وجود می‌آید. خودآگاهی باعث می‌شود من نسبت به خود تسلط داشته باشم. نقاط قوت و ضعف‌ام را بدانم و به تبع این خودآگاهی، انعطاف پذیری من در برابر مشکلات بیشتر می‌شود، همه این‌ها در سایه این است که من بتوانم حقیقت و معنای زندگی را درک کنم.
وقتی من به کارم عشق بورزم اگر رنجی هم در آن کار باشد آن رنج را می‌پذیرم، یعنی آن عشق به آن رنج معنا می‌دهد. فرض کنید من آتش‌نشانم و کارم را دوست دارم، پس سختی‌اش را هم می‌پذیرم. ممکن است هر لحظه آن آژیر حرکت به سمت استقبال از خطر را بزنند، ممکن است حادثه‌ای در حین کار پیش بیاید که باعث جراحت یا حتی مرگ من شود اما چون من با نوعی خودآگاهی به دنبال آن رنج‌ها رفته‌ام بنابراین برایم لذت بخش است.
پس خودآگاهی معنا می‌آفریند و معنا هم آن عشق و رنج را پوشش می‌دهد. حالا اگر کسانی باشند که بخواهند یک ضلع این مثلث را که رنج است نادیده بگیرند آیا این طبیعی است؟ مثلا ما انتظار داشته باشیم در زندگی دریافت کننده باشیم. مثل مادری که به فرزند خود مهر می‌ورزد در کنارش رنج هم می‌برد. خواب صبح را بر چشمان خودش حرام می‌کند و به تغذیه بچه‌اش می‌رسد.
ما آیه‌ای در قرآن داریم که به همراه هر دشواری، گشایش و آسانی‌ای وجود دارد. ما مفهوم این آیه را می‌توانیم در همین مثلث «معنا، عشق، رنج» بفهمیم. من زمانی می‌توانم حقیقتا خود را عاشق بدانم که معشوق را در روزهای دشوار هم بپذیرم و کنارم داشته باشم. یک مادر، حس مادری‌اش را توأمان در لذت و درد داشتن فرزند تجربه می‌کند. یعنی همچنان که از بودن کنار فرزند و لبخندهای او لذت می‌برد، درد‌هایش را هم به جان می‌خرد. آن مادر همه آن رنج‌ها را می‌پذیرد تا به آن معنا دست یابد. معنا هم اینجا شکوفایی فرزند است. اینکه من از زندگی و روز‌هایش انتظار داشته باشم فقط مرا در موقعیت «گیرنده محبت و عشق» قرار دهد بدون آنکه خود را در جایگاه «دهنده محبت و عشق» بدانم، در آن صورت عشقی هم اتفاق نخواهد افتاد چون معنا زمانی متولد می‌شود که هر دو ضلع یعنی عشق و رنج کنار هم بنشینند.
گفته می‌شود برای زیستن دو قلب لازم است؛ قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند. قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد.
بله، اینکه کسی گمان کند فقط باید دوستش بدارند و خودش مسئولیتی در این باره ندارد گرفتار شدن در طلبکاری است. اخلاقی و انسانی این است که توأمان خودمان را در معرض دوست داشتن دیگران قرار بدهیم و دیگران را هم دوست بداریم. من از تجربه شخصی خودم در برخورد‌هایم با همسالانم در جامعه می‌توانم بگویم. بسیاری از ما هنوز به آن توازن دوست داشتن و دوست داشته شدن نرسیده‌ایم. بسیاری سعی می‌کنند فقط دریافت کننده مهر دیگران باشند و همین توقع و زیاده خواهی، باعث کناره‌گیری و سرخوردگی‌ها می‌شود.

پست های اخیر از زهراافکاری :
رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب