داستان زنی که از ازدواج اجباری به اعتیاد رسید؛ مادرم روز عقد صورتم را هم نبوسید!

85


بالاخره در دعوای پدر و مادر، پدر پیروز شد و با هومن ازدواج کردم. خدا می‌داند وقتی در دفترخانه ازدواج بله را ‌گفتم صورتم زیر چادر سفیدم پر از اشک شده بود! من نوه دایی‌ام را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت،اما باید به حرف پدرم گوش می‌کردم.گرچه مادرم روز عقد با من قهر بود و صورتم را هم نبوسید.


زن زمانی که وسوسه یک پک مواد به جانش افتاد، در شوره‌زاری پا گذاشت و تا جایی پیش رفت که … تنهایی به جانش تیشه می‌زد و به همین دلیل وقتی با اولین استنشاق بوی افیون ، به هپروت رفت و فراموش کرد زندگی چگونه آرزوهایش را له کرده است، تصمیم گرفت باز هم آن دود جانکاه را به ریه‌هایش بفرستد. حالا که به آن روز فکر می‌کند، می‌بیند، همه زندگی‌اش دود شده و به هوا رفته است.


 


خودت را معرفی کن.


 


نازنین هستم، 38 ساله، چهار فرزند دارم. به جرم نگهداری ده گرم شیشه‌ای که متعلق به شوهرم بود، زندانی شدم.


 


کی ازدواج کردی؟


 


15 ساله بودم که با کتک‌های پدر و نامادری‌ام، با پسر عمویم ازدواج کردم. عمویم از دنیا رفته بود و پدرم می‌گفت عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمان‌ها بسته‌اند. چه کسی بهتر از هومن؟ از طرف دیگر مادرم که از پدرم جدا شده بود، می‌گفت من دل خوشی از جاریم ندارم، نازنین باید عروس خواهرم شود. 


 


بالاخره در دعوای پدر و مادر، پدر پیروز شد و با هومن ازدواج کردم، در حالی که نه پسر عمویم را دوست داشتم، نه پسر خاله‌ام را! خدا می‌داند وقتی در دفترخانه ازدواج بله را ‌گفتم صورتم زیر چادر سفیدم پر از اشک شده بود! من نوه دایی‌ام را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت، اما باید به حرف پدرم گوش می‌کردم. گرچه مادرم روز عقد با من قهر بود و صورتم را هم نبوسید.


 


خواهر و برادر داری؟


 


دو خواهر و سه برادر ناتنی دارم که از ازدواج دوم پدرم به دنیا آمده اند.


 


مادرت کجاست؟


 


وقتی هشت ساله بودم، طلاق گرفت و با مرد دیگری ازدواج کرد. او نمی‌خواست مرا ببیند و به همین دلیل دیگر سراغی از من نگرفت و من هم نمی‌خواهم چشمم به چشمش بیفتد. اگر او طلاق نمی‌گرفت و مرا تنها نمی‌گذاشت، این همه سختی و رنج نمی‌کشیدم و حالا اینجا نبودم.


 


زندگیت چه طور بود؟


 


شوهرم عصبی، بداخلاق و بیکار است. وقتی از راه می‌رسید دنبال بهانه‌ای بود تا با کمربند یا مشت و لگد به جانم بیفتد. گاهی هم آن قدر مرا می‌زد که درمانده و خسته می شد، گوشه‌ای می‌نشست،گریه می‌کرد و می گفت که دست خودش نبوده است!


 


فرزندی دارید؟


 


بله صاحب چهار فرزند شدیم. دخترهایم فرناز و مهناز دوقلو به دنیا آمده‌اند. دو پسرم هم با فاصله یک سال از یکدیگر متولد شده‌اند که هر چهار فرزندم الآن پیش مادر شوهرم یعنی زن عمویم زندگی می‌کنند.


 


بچه‌هایت به مدرسه رفته‌اند؟


 


نه، هیچ کدام را نتوانسته‌ام به مدرسه بفرستم. خرج شکمشان را به زور درمی آوردم، چه برسد به این که خرج کیف و کتاب و مدرسه‌شان را هم تأمین کنم.


 


چند سال دارند؟


 


فرناز و مهناز 14 ساله و پسرهایم یاشار و ساسان 10 ساله و 9 ساله هستند.


 


شوهرت هیچ وقت سر کار نمی‌رفت؟


 


هم بیکار و بی‌عار بود و هم خیلی دست بزن داشت و فحاشی می‌کرد. بارها از دستش شکایت کردم و پزشکی قانونی برایم استراحت نوشت و دادگاه دیه درنظر گرفت! اما به دلیل رعایت حال بچه‌هایم راضی نشدم شوهرم به زندان برود و رضایت دادم.


 


معتاد هم بود؟


 


بله، سال‌ها بود که تریاک مصرف می‌کرد و حالا معتاد تزریقی به هروئین شده است! نمی‌خواهم بگویم از وضعی که به آن گرفتار شده، شادم؛ هر چه باشد روزی برای آینده‌مان نقشه‌ها داشتم ولی اعتیاد هر دوی ما را نابود کرد.


 


خودت کی معتاد شدی؟


 


شوهرم باعث اعتیادم شد. از همان ابتدا، به انتهای اعتیاد رسیدم؛ هروئین مصرف می‌کردم. همسر نامردم یک همراه می‌خواست که پا به پایش مواد بکشد و غر نزند.


 


با توجه به بیکاری، اعتیاد و فقر چه طور هزینه‌های مواد را تأمین می‌کردی؟


 


با بدبختی، هم باید شکم بچه‌ها را سیر می‌کردم و هم خرج اعتیاد خودم و شوهرم را درمی آوردم. از این و آن کمک می‌گرفتم. وقتی دیدم شوهرم می‌خواهد برای تهیه پول مواد، مرا به کثافت‌کاری بکشاند ، بچه‌ها را با خود برای گدایی سر چهارراه‌ها می‌بردم. توان کار نظافت خانه‌های مردم را از دست داده بودم. وقتی دخترها بزرگ شدند، آنان را به اولین خواستگارهایی که وضعی بهتر از پدرشان نداشتند، سپردم.


 


مستأجر هستید؟


 


بله، خانه‌ای در نسیم‌شهر با 5 میلیون پول پیش و ماهی 90 هزار تومان کرایه کرده‌ایم که گاهی کرایه‌اش چند ماه عقب می‌افتد.


 


از وضع بچه‌هایت اطلاع داری؟


 


نه، در خانه‌‌مان تلفن نداریم. در این مدت از خانواده‌ام خبر ندارم. هیچ کس دنبال پرونده‌ام نیامده است، لابد شوهرم یک جایی خمار افتاده است و پسرهایم برایش مواد تهیه می‌کنند.


 


هیچ کس برای رفع مشکل‌های تان قدمی برنداشته است؟


 


همه خود را کنار کشیده‌اند. انگار نه انگار مقصر هستند. پدرم مرا به خانه شوهر فرستاد تا جلوی چشم او و زن بابایم نباشم؛ ولی نمی‌داند که چه بدبختی برایم درست کرده است!


 


چگونه دستگیر شدی؟


 


به خانه یکی از مواد فروشان رفته بودم. می‌خواستم برای شوهرم شیشه بخرم، در راه خانه، مأموران به من شک کردند. اگر برای مصرف شوهرم نبود، نمی‌رفتم. خودم اصلاً شیشه دوست نداشتم. قیافه‌ام داد می‌زد معتادم. برای همین باور نکردند مواد را برای شوهرم خریدم و دستگیر شدم.


 


سابقه داری؟


 


سه بار به دلیل حمل مواد زندانی شدم.


 


چرا نتوانستی اعتیاد را ترک کنی؟


 


شوهرم که بیکار بود و هیچ وقت به فکر لقمه نانی نبود، می‌گفت تو هم بیا هروئین بکش تا من تنها سر منقل ننشینم. وقتی چند بار مصرف کردم، ناراحتی‌های روحی‌ام کمتر شد. احساس سبکی و بی‌خیالی کردم و بعد از مدت کوتاهی معتاد شدم و جز زمان‌هایی که زندانی بودم، نتوانستم ترک کنم.


 


به عنوان یک مادر می‌توانی برای به دنیا آوردن چهار فرزند افتخار کنی؟


 


افتخار؟ من آنان را مثل خودم بدبخت کرده‌ام.


 


پدرت کمکی نمی‌کند؟


 


همان طور که مرا با گریه راهی خانه شوهر کرد حالا مرا از یاد برده و انگار نه انگار که مسبب بدبختی‌هایم است! او می‌توانست الگوی خوبی برای بچه‌هایش باشد تا راه زندگی درست را یاد بگیرند؛ ولی از همان ابتدا فکر می‌کرد وظیفه پدر و مادر به دنیا آوردن بچه‌ها و تهیه یک لقمه نان بخورونمیر است و اگر فرزند دچار اشتباه شود، به علت بی‌لیاقتی آن بچه است!


 


صحبت دیگری نداری؟


 


من که بدبخت هستم... یک روز فکر می‌کردم همه حرف‌های شوهرم درست است ولی حالا می‌بینم مرا با اعتیاد به خاک سیاه نشاند و باعث شد که زندانی شوم. او آن قدر رمق ندارد که بتواند مرا نجات دهد! دو ماه است زندانی شده‌ام باید فکری برای زندگی‌ام بکنم.

رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب