مهسا یک خواهر و برادر داشت و اتهامش حمل مواد مخدربود. اواعتیاد به مواد مخدر را تجربه می کرد و این بیماری را دردیگراعضای خانواده اش هم می دید. خود او در این باره می گوید: من ابتدا تریاک مصرف می کردم ولی خواهرم که از من بزرگ تر بود باعث شد تا من به شیشه معتاد شوم. وقتی به گذشته و دوران کودکیم بر می گردم چیزی به غیر از دعواهای پدر و مادر و کتک کاری های آن ها به یاد نمی آورم:"همیشه در خانه ما دعوا بود؛ و پدر و مادرم داد و فریاد می کردند، آخرش هم از یک دیگر جدا شدند .در آن زمان من یازده سال داشتم و با مادرم ماندم ولی خواهر و برادرم پیش پدرم رفتند، البته انتخاب با خودمان نبود چرا که پدر و مادرم بچه ها را تقسیم کردند."در هر حال" زندگی بدی بود تا این که در راه مدرسه با پسری به نام یحیی آشنا شدم و از او خوشم آمد، برای همین وقتی به من پیشنهاد ازدواج داد قبول کردم. در آن موقع سن و سالم کم بود ومادرم به این کار رضای نمی شد؛ ولی من روی حرف خودم ایستادم و کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم". درست چهار سال بعد از جدایی والدینم با اسرار و پافشاری به خانه ی بخت رفتم و زندگی ساده ای را با یحیی آغاز کردم. شوهرم خیلی فعال بود و برای همین زود وضع مالیمان خوب شد. نه سال بعد یک شرکت تجاری راه انداختیم وخانه و ماشین خریدیم ولی به یک باره یحیی ناپدید شد. در همین حین شاکیان یکی یکی به در خانه ما آمدند و من فهمیدم که شوهرم کلاه برداراست، پلیس هم نتوانست یحیی را دستگیر کند تا او قاچاقی از ایران فرارکرد. پس از این ماجرا طلب کاران خانه وماشین و هر چیز دیگری را که داشتیم فروختند و من آواره و سرگردم شدم وغیابی طلاق گرفتم. با آن غم وتنهایی که داشتم به تریاک معتاد شدم و پس از آن به تحریک خواهرم شیشه مصرف نمودم. کم کم وضعم از قبل هم خراب تر شد وهر روز بیمارتر شدم. البته مادرم هم مواد مصرف می کرد و وقتی ما سه نفری دور هم دیگر جمع می شدیم مصرف مان بالا ترهم می رفت. بالاخره من به خاطر مواد دستگیر شدم ونمی دانم چه سرنوشتی در انتظارم است، ولی از طرفی نگران مادرم هستم چون او بیماراست و خدای نا کرده اتفاقی برایش می افتد. او در این روزها خیلی به من احتیاج دارد.